امیرمنصور رحیمیان | شهرآرانیوز - همه اختراعات بشر با نیتهای خیر و برای آرامش و آسودگی آدمها به تحقق پیوستند. هیچکدام از مخترعان از روز اول قصدشان این نبود چیزی بسازند که بعدها بشود با آن پدر مردم را درآورد. از اول هم قرار نبود از برق برای ساخت صندلی الکتریکی و دیگر وسایل آزاردهنده استفاده شود. از تلفن برای ایجاد مزاحمت و سرک کشیدن در زندگی مردم استفاده شود یا آلفرد نوبل بیچاره نمیدانست قرار است با اختراع دینامیت، تاریخ جنگها را یکتنه صدها سال جلو ببرد و راه را برای کشتن آدمهای بیشتری باز کند.
آن بندگان خدا اگر میدانستند که درکنار روشن کردن خانه آدمها و ارتباط سریعتر آنها و کشف معدنهای بیشتر، بشر چه استفادههای مرگبار و آزاردهنده دیگری هم قرار است از این اختراعات سودمندشان ببرد، به هفت پشت خود لعنت میفرستادند که چنین چیزهایی اختراع کنند. این قاعده درمورد همه مخترعان و مکتشفان متاخر، صادق است. کسانی که سرشان به تنشان میارزید و دنبال پول و شهرت نبودند و فقط برای خدمت به علم و پیشرفت بشر کار میکردند و اگر مقاصد شخصی هم داشتند، مقصودشان این بود که برای فرو نشاندن حس کنجکاوی خودشان، دست به اختراع و اکتشاف بزنند.
بههرحال بعد از آنها که بنیان و پایههای علم بشر را ریختهاند، هرچه اختراع یا ابداع میشود، به آجری میماند در عمارت عظیم دانش که لابد باید روی آجر قبلی سوار شود. مثالش هم زیاد است. هرچیز برقی جدید و قدیمی که اختراع میشود، محصول همان اختراع اول یعنی برق است. هر وسیلهای که خودش راه میرود و نیاز به برق ندارد، هم محصول کار مخترع اولین ماشین است و هر قابلیت و نرمافزار جدیدی که در تلفنهای همراهمان از آن استفاده میکنیم، محصول همان «الو واتسن» است که ۱۴۶ سال قبل از دهان گراهام بل خارج شد. این چیزهایی که اسم بردم، میتوانید برای هر علم و موضوع دیگری هم بهکار ببرید.
ولی آنچه مایلم بیشتر دربارهاش صحبت کنیم، همین دستگاههای قد کف دستی است که الان تبدیل به همه زندگی آدمها شده است. تلفنهمراه و مشتقات آن، چیزی است که شکل زیستن آدمها را آنقدر تحتتأثیر قرار داده است که اصلا یادمان نمیآید قبل از این تکههای شیشه و پلاستیک، چطور زندگی میکردهایم. اینکه هر کسی در جیبش یک یا چند تحریریه عریضوطویل داشته باشد که از آخرین اخبار باخبرش کنند. اینکه هرکسی با هر سطح سواد، معلومات و طرز فکر، یک یا چند تریبون و صدها و میلیونها مستمع داشته باشد و در کسری از ثانیه بتواند در زندگی یا مسائل آدمهای مختلف سرک بکشد، وحشتناک است.
موضوعی که «آنجل بولیگان»، کارتونیست معروف مکزیکی، درتازهترین اثرش، به آن میپردازد. مردی به سبک و سیاق بولیگان، با پاهای کشیده و بالاتنه کوتاه، نشسته بر چهارپایهای بلند و درحالیکه کفش راست خودش را از پا درآورده است، با فشار و ناراحتی درحال خالی کردن چیزی از داخل کفشش است. او برای کاراکتر، چهرهای منزجر و پای ملتهبشده از درد تصویر کرده است و تمام کارش هم سیاه و سفید است، الا کف جورابش که قرمز شده است و آن چیزهایی که در کفشش بودهاند؛ چهار پرنده آبی که نشان و آرم شبکه اجتماعی توئیتر هستند. بولیگان به سادهترین شکل ممکن، از اظهارنظرها و دروغپردازیهای شبکههای اجتماعی میگوید. از تریبونهایی که به دست هرکس و ناکسی افتاده است تا نظرهای دروغ و تفکرات پوسیده خودشان را به جمعیت بخورانند و در زندگی خصوصی آدمها سرک بکشند.
البته فرهنگ آنها کمی با ما فرق میکند و در آنجا توئیتر و فیسبوک استفاده زیادی دارد. ولی اینجا از دیگر نرمافزارها برای همین مقاصد استفاده میشود، ضمن اینکه از ضربالمثلهای ما در کارهایشان استفاده نمیکنند. اگر نه، میشد بهراحتی اینطور برداشت کرد که شبکههای اجتماعی مثل ریگ به کفش آدمهایی است که درمورد هر چیزی اظهارنظر میکنند و دروغ و شایعه میبافند.